گویی گرد غم برچهره جهانیان پاشیده شده است ...صدای گریه ی کودکی بی گناه هزاران سال است که درجاری زمان پژواک میکند...و صدای قدم های مادری که بیتاب به دنبال طفل 6 ماهه خود میگردد...و من همچنان غرق این تحیر که تو در کودکی چه گناهی مرتکب شده بودی که سزاوار این بی رحمی بودی...و ما همچنان نه برای حسین که برای شرمساری خودمان شاید میگرییم...غرق خجالتم وقتی میبینم قلب فرزند فاطمه در فشار است...رنج بیشتر از شهادت فرزند،رنج نفهمیدن حرف حق بود...حرف حقی که بی محابا روی آن ایستادی و همه کس خود را فدا کردی...اما....ما چه کردیم؟؟؟؟؟ گناه بیشتر...اشتباه بیشتر...خطای بیشتر...توبه کمتر....نگران روزی هستم که همه در مقابل هم خواهیم ایستاد و من در مقابل خون تو و فرزندانت فقط کوله باری از گناه باخود دارم....هیئت تو کجاست؟؟؟جایی که برای کسب احترام دور هم جمع میشوند یا جایی که برای مظلومیت تو گریه میکنند؟؟؟؟!!!!! یا جایی که مهدی(عج) برای تو مظلومانه تر گریه میکند؟؟؟!!!! آن روز مردم از حسین(ع) غافل شدند و امروز از مهدی(عج)...راستی چه فرقی بین ما و یزیدیان هست؟؟؟؟ آنروز صدای حق تورا نشنیدیم و امروز صدای حق مهدی را....آنروز فاطمه الزهرا(ع) در عرش برای تو گریه میکرد و هزاران سال است برای غربت فرزندش مهدی (عج) گریه میکند....با این حال اگر ما در آنروز بودیم در کدام دسته بودیم؟در کنار تو؟یا در مقابل تو!!!!! ما آنروز نبودیم کاری کنیم اما حالا که هستیم برای مهدی(عج) چه کاری کرده ایم....و همچنان صدای نبرد حق و باطل به گوش میرسد ...آن روز با شمشیر و امروز.....
کلمات هم عاجز شده اند از گفتن...از ادا کردن حق مطلب....
چه روزگار غریبی ست...تاریخ در حال تکرار شدن است....کاش اینبار کنار تو باشیم....
مرحبــــــــــــــــــــــــا به
صداقت بی سوادی
که ازو پرسیدند عشــــــــــــق چند حرف است؟؟؟؟
گفت چهار حرف
و همه به او خندیدند
امـــــــــــــــــــــــــــــا
زیر لب میگفت :
مگـــــــــــــــــــر حسیـــــــــــــــــــــــــــــن چند حرف است؟؟؟؟!!!!